روز پنجم

باغبان  گر پنج روزی  صحبت گل بایدش 

 

بر جفای  خار  هجران صبر بلبل بایدش 

 

ای دل اندر بند زلفش از  پریشانی ننال 

 

مرغ زیرک چون به دام افتدتحمل بایدش  

 

بله آقا مبین! 

 

و اینجوری بود که ما به دام عشق شما گرفتارشدیم و برای دیدنت و در آغوش گرفتن و 

 

بوسیدنت لحظه شماری می کردیم. 

 

امروز بابا صبح زود مثل همیشه رفت بانک شاید روزها سریع تر بگذره و ظهر زود 

 

برگشتم خونه و بعد از یه استراحت رفتیم بیمارستان. 

 

بالاخره بعد از پنج روز حال مبین رو به بهبودی رفت و شیر دوشیدهء مادرش رو با  

 

شیشه بهش می دادن، شب هم اجازه دادن آمنه مبین رو بغل کنه و خیلی ازین 

 

قضیه احساس خوبی داشت.   

 

بعد از بیمارستان هم چون کمی خیالمون از بابت مبین راحت شده بودبرای افطار 

 

 رفتیم هتل هما و به یاد گذشته ها یه شام مشت زدیم بر بدن! تا آخرین روزای 

 

 مجردی رو با هم بگذرونیم ،