-
در آستانه پنج سالگی
شنبه 16 تیرماه سال 1397 17:53
و اینک در آستانه پنج سالگی مبین خداوند هدیه ای دیگر به ما عطا کرد پسری دیگر به نام "میعاد" اکنون مبین به یک کودک کامل با همه خصوصیات جسمی و ذهنی تبدیل شده است درک کاملی از همه چیز دارد به کلاس زبان و ژیمناستیک میرود(هرچند با اذیت) این روزها که خیلی به برادر خود حسادت می کند اما مبین هم مثل همه ما دیر یا زود...
-
در آستانه چهارمین بهار
جمعه 12 خردادماه سال 1396 22:52
چهارمین رمضان و در آستانه چهارمین سالگرد تولد مبین، حالا مبین یک بچه کامل شده و درک بیشتری از دنیای اطراف خودش پیدا کرده دیگه خودش میره دستشویی و شماره یک رو تنهایی انجام میده و خودشو میشوره و میاد بیرون، انگلیسیش خیلی خوب شده،گاهی کلاس نقاشی میره،وهنوز هم تک نوه وتکتاز هست.
-
سومین زادروز
چهارشنبه 30 تیرماه سال 1395 10:13
پسر بابا حالا سه ساله شده و خیلی بیشتر از قبل اطرافش رو درک می کنه...
-
سومین رمضان
جمعه 21 خردادماه سال 1395 20:17
سومین رمضان زندگی مبین در حالی رسید که مبین در آستانه سه سالگی قراد دارد هوش و استعداد فوق العاده مبین همه رو به شگفتی وا داشته،مبین خیلی از کلمات و رنگها رو به انگلیسی میتونه بگه و خیلی زود همه چیزو یاد می گیره. اما رمضان امسال رمضان سختی هست و روزهای طاقت فرسایی هست این روزها بسیاری از جنگلهای استان فارس در آتش سوخت...
-
حالا مبین
پنجشنبه 14 آبانماه سال 1394 00:14
حالا مبین انقدر بزرگ شده که می تونه اعداد رو به فارسی و انگلیسی بگه البته تقریبی مبین می تونه رو توالت ایرانی بشینه و پی پی کنه جملات رو کاملا ادا می کنه و با شیرین زبونیاش همه رو دیوونه کرده فقط تواین مدت دو سه بار مریض شده و حسابی ما رو کلافه کرده
-
بعد از دوسالگی
چهارشنبه 28 مردادماه سال 1394 22:41
این هفته مبین آبله مرغون گرفته و تب کرده و بی حاله و خیلی بی تابی می کنه هفته قبل با مامانش و خالش رفتن قشم پیش دایی محمد بعد از ماه رمضون یک جشن تولد مفصل براش گرفتیم و کلی اسباب بازی و کادوی خوشگل گیرش اومد ... خیلی از حرفا رو به صورت جمله شکسته بسته می تونه بگه: "دردم می گیره"... شماره ها رو کم و بیش میگه
-
بده به من
یکشنبه 24 خردادماه سال 1394 16:28
بالاخره مبین یک بار گفت : بده به من ...
-
اولین حمام با بابا
جمعه 15 خردادماه سال 1394 18:21
امروز اولین بار مبین با بابا به حمام رفت و کلی خوش گذروند و آب بازی کرد. این روزا بابا امتحانات پایان ترم ارشد داره و اکثرا خونه هست و بانک نمیره و داره درس می خونه. مبین دیگه حسابی شیطون شده و می تونه خودش در هال و ماشین رو باز کنه و از صندلی بره بالا و روش بشینه. تقریبا دیگه بی خیال ممه شده و خوب غذا می خوره اما تو...
-
دایی ها از سفر برگشتند
جمعه 25 اردیبهشتماه سال 1394 15:02
امروز دایی محمد از قشم برگشت و دایی محمدعلی هم دیروز از بندرلنگه اومد. دایی محمد علی یه ماشین کنترل از راه دور خوشگل و دایی محمد مثل دفعه های قبل چند تاماشین کوچولوی فانتزی براش اورد و الان مبین کلی ازین ماشینا داره به خاطر مبعث بابا دو روز خونه هست قراره از امروز مبین رو از شیر بگیریم احتمالا برای مبین کوچولو خیلی...
-
یکی از اولین ها
یکشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1394 22:43
امروز مبین برای اولین بار دشتشوییشو خبر داد و بردیمش دستشویی و هم جیش کرد و هم پی پی... این روزا آمنه مجبوره صبحها بره یه جایی خارج از شهر برای برطرف شدن مشکل بیمش و اوضاعمون یه خرده قاراش میش شده... اما زندگی جریان داره...
-
مرد سفر
پنجشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1394 23:13
حالا دیگه مبین مرد سفر شده و هفته قبل با مامان و بابا یک سفر 1500 کیلومتری به ابرقو و بعد کرمان انجام داد ... هرچند این اولین سفر مبین نیست اما حالا مبین از سفر لذت می بره و کمتر بی تابی می کنه. قبلشم به مناسبت روز پدر رفتیم دستبوسی بابابزرگم،بیدک... بابا جواد هم اونجا بود دیگه این روزها مبین کوچولو خودش ار پله بالا...
-
اسفند93
چهارشنبه 6 اسفندماه سال 1393 20:44
این ماه مبین به برنامه های تلویزیون مخصوصا کارتون توجه نشون میده بعضی کلمه ها مثل " آجر" رو کاملا تلفظ می کنه... ماه قبل با مامان و خانواده باباحاجی رفت بندر و اونجا کلی از دیدن دریا ذوق کرد.
-
یک کار جدید
شنبه 6 دیماه سال 1393 22:32
دو سه روزی هست که مبین می تونه با کنترل و بدون اینکه آب و نوشیدنی روش بریزه از لیوان یا بطرییک بارمصرف استفاده کنه.... قبلاهروقت می خواست اینطور آب بخوره همشو می ریخت تو یقه. راستی مبین علاقه خاصی به دوغ داره و به دوغ میگه " دو" امروز یه گوشی سونی z1 برام آمنه خریدم به قیمت یک میلیون تومن و دارم برای اولین...
-
دومین زمستان
سهشنبه 2 دیماه سال 1393 11:13
دومین زمستان زندگیت را در حالی آغاز می کنی که هر روز و هر ماه که از تولدت می گذرد شاهد رشد و پیشرفت در رفتار و حرکات و ذهن تو هستیم. مثلا این ماه کش دور در های کابینت رو ور میداری و میری سراغ چیزای داخل کابینت... از دو سه ماه پیش نماز می خوانی و دالی می کنی... از ماه قبل هر عضوی از بدنت رو که اسم می بریم مثل گوش شکم...
-
سالی چنین
دوشنبه 30 تیرماه سال 1393 03:39
امروز روز تولدت بود ... و تولدت مبارک عزیز بابا و مامان... حالا اون بچه ای که نه روز توی شیشه بود می تونه راه بره و بخنده و غلت بزنه و با آرامش کنار بابا و مامان بخوابه هرچند گاهی خیلی شیطونی می کنی و همه چیزو می شکنی و به هم میریزی ... گاهی بد می خوابی ... بد قلقی می کنی ... گریه می کنی و لج میری اونقدر که نفست می...
-
ماه چهارم
جمعه 24 آبانماه سال 1392 20:41
و این عکس استثنایی از آقا مبین (مرد زمین ) در چهار ماهگی در مراسم شیرخوارگان حسینی محرم1392 شاهچراغ
-
خودت باش
پنجشنبه 23 آبانماه سال 1392 11:49
امروز نزدیک به چهار ماه از اولین نفسهای تو می گذرد و تو عزیزکم در این دنیا دور از مشغله ها و هیاهو ها رشد و نمو می کنی... گاهی آرامی گاهی می خندی گاهی می گریی و گاهی بیمار می شوی.... اما تو زیبایی و پاکی ... و من مست بوی تو و روی تو هستم... نمی دانم از نظر تو من چه خواهم بود.... اما من هر چه بودم خودم بودم و هرگز...
-
سخت نگیر...
شنبه 26 مردادماه سال 1392 16:57
بهمن 91 یک ماشین پژو 206 SD ثبت نام کردم، اوج تحریم ها بود و یک دفعه قیمت ماشین سه چهار برابر شده بود ما هم دیدیم یک مقدار پول داریم و همینجور گذاشتیم داره ارزشش میاد پایین دیگه دور و بر ملک نمی شد رفت پس رفتیم سراغ ماشین، اون موقع که ثبت نام کردیم با بازار، 10 میلیونی روی 34 میلیون ما سود بود، دایی محمدتم یه رانا...
-
دوربین ...
جمعه 25 مردادماه سال 1392 06:17
تصور کن اگر در طول روز یک دوربین همواره به دنبال تو باشد و همهء اعمال و رفتارت را ببیند و ثبت کند؛ آیا رفتار تو متفاوت نخواهد بود؟ آیا از گناه و خطا بیشتر اجتناب نخواهی کرد و حتی در کیفیت کارهایت دقت بیشتر نخواهی کرد؟ پس ای پسرم بدان که دوربین های خدا شبانه روز شاهد کردار توست،دوربینی که با دقت و وضوح باورنکردنی همه...
-
پشتکار یا استعداد؟؟؟
پنجشنبه 17 مردادماه سال 1392 22:58
آنچه از پیشرفت و موفقیت نصیب آدمیان شده است بیش از آنکه نتیجه هوش و استعدادهای ذاتی آنان باشد حاصل پرورش و ممارست و تمرین و تجربه است پس بکوش در زندگی علاوه بر آنکه استعدادهای خود را دنبال می کنی آن را به پشتکار و تلاش خستگی ناپذیر قوت دهی و بعد شاهد رشد و موفقیت های خود باشی...
-
قیمت ها در روزگار تولد مبین
جمعه 11 مردادماه سال 1392 11:20
قیمت اجناس مختلف در این روز ها تقریبا به شرح زیر است ( واحد تومان ) : یک بسته پوشک بچه : 8000 یک قوطی شیر خشک : 11000 یک پاکت یک لیتری شیر: 2300 یک بسته چیپس: 1000 یک کیلو هندوانه: 500-800 یک کیلو موز: 4000 یک کیلو مرغ: 6000 یک کیلو گوشت: 25000 یک کیلو پسته: 40000 یک لیتر بنزین(آزاد) 700 یک لیتر بنزین(یارانه ای) 400...
-
نام " مبین "
پنجشنبه 10 مردادماه سال 1392 12:37
ما این اسم رو برای پسرمون انتخاب کردیم چون اسم زیبایی هست و معنای زیبایی هم داره و خاص هست. در سامانه ثبت احوال فراوانی این اسم 35736 در کل کشور قید شده و در یازده سال گذشته همواره بین 45 نام اول پسران بوده؛ مثلا در سالهای 84و85 جایگاه 27 را در بین فراوانی نام ها به خود اختصاص داده. مبین از اسماء جلاله پروردگار هست و...
-
روز نهم
دوشنبه 7 مردادماه سال 1392 19:05
پسر بابا به خانه آمد
-
روز هفتم
شنبه 5 مردادماه سال 1392 20:00
امروز صبح حال پسر بابا انقدر خوب شده بود که مامانش رفت بیمارستان و خودش بهش شیر داد و پسر بابا یه شکم سیر شیر خورد و بازم می خواست. عصر هم بابا و مامان باز اومدن بیمارستان و آقا مبین شکمی از عزا در آورد. مبین امروز کاملا چشماشو باز کرد و حسابی اطرافشو نگاه کرد. دیگه اکسیژنش کاملا قطع شده و فقط تا کامل شدن دوره آنتی...
-
روز ششم
جمعه 4 مردادماه سال 1392 22:29
در این روز آقا مبین بسیار فعال تر شده و علاوه بر آنکه هر وعده 30 سی سی شیر نوش جان کردند افتخار داده و در آغوش پدر و مادر نزول اجلال کرده و گوشه چشمی نظر کردند و پدر دور از چشم پرستاران دو بوسه آبدار بر پیشانی وی نمود. اما هنوز همهء خلق در انتظار، تا کی آقا مبین از اکسیژن خالص و تخت NICU شبی یک میلیون تومانی دست بکشند...
-
روز پنجم
پنجشنبه 3 مردادماه سال 1392 19:16
باغبان گر پنج روزی صحبت گل بایدش بر جفای خار هجران صبر بلبل بایدش ای دل اندر بند زلفش از پریشانی ننال مرغ زیرک چون به دام افتدتحمل بایدش بله آقا مبین! و اینجوری بود که ما به دام عشق شما گرفتارشدیم و برای دیدنت و در آغوش گرفتن و بوسیدنت لحظه شماری می کردیم. امروز بابا صبح زود مثل همیشه رفت بانک شاید روزها سریع تر بگذره...
-
روز چهارم
چهارشنبه 2 مردادماه سال 1392 19:38
روز چهارم روز تولد امام حسن مجتبی (ع) بود و دیشب خیلی ها برای مبین دست به دعا داشتند و از خدا خواستند که فردا مبین در آغوش خانوادش باشه اما مشیت خدا بر هر چیزی اولویت داره و ما امروز از حرفهای دکتر ها فهمیدم که حداقل 7-8 روز باید صبر کنیم تا مبین رو توی خونه ببینیم. این صبر طاقت فرسا شاید برای ما یک امتحان باشه اما...
-
روز سوم
سهشنبه 1 مردادماه سال 1392 19:26
در روز سوم پسر بابا هنوز زیر اکسیژن بود و یک کلاهک دیگر هم برای تنفس بهتر روی او قرار داده بودند و وقتی که برای دیدن او به بیمارستان رفتیم فهمیدیم کمی زردی گرفته و یک لامپ مهتابی هم برای او روشن کرده اند. چون از بانک مرخصی گرفته بودم تصمیم گرفتم از فرصت استفاده کنم و به دنبال شناسنامه پسر بابا برم، اما در بیمارستان...
-
روز دوم
دوشنبه 31 تیرماه سال 1392 18:59
دیشب سخت ترین شب زندگی من و آمنه بود، از طرفی شوک بستری شدن مبین همه رو بهت زده کرد و حرفی که دکتر بهم زد سرم رو تا آستانه انفجار پیش برده بود (شب قبل دکتر بخش ویژه بهم گفت احتمال می ده قلب مبین بزرگ باشه و این باعث مشکل تنفسیش شده) حالم انقدر بد بود که مریم باهام اومدو مامان اینا نذاشتن شب تنها باشم. خداروشکر صبح که...
-
تولد زندگی من...
یکشنبه 30 تیرماه سال 1392 22:00
یکشنبه سی تیر هزار و سیصد و نود و دو حدود ساعت سه بعد ازظهر « پسر بابا » به دنیا آمد. در حالیکه زیر دستگاه اکسیژن بود و مادرش هنوز به هوش نیامده بود. بابا از شنیدن صحبتهای دکتر NICU به شدت نگران شد و پسر بابا در این بخش بستری شد تا تنفس طبیعی خود را شروع کند؛ حتی تا ساعت شش که مادرش با چشمانی نگران و گریان به بخش...