روز هفتم

 

امروز صبح حال پسر بابا انقدر خوب شده بود که مامانش رفت بیمارستان 

 

و خودش بهش شیر داد و پسر بابا یه شکم  سیر شیر خورد و بازم می خواست. 

 

عصر هم بابا و مامان باز اومدن بیمارستان و آقا مبین شکمی از عزا در آورد.  

 

مبین امروز کاملا چشماشو باز کرد و حسابی اطرافشو نگاه کرد.

 

دیگه اکسیژنش کاملا قطع شده و فقط تا کامل شدن دوره آنتی بیوتکش اینجا 

 

مهمونه و ما حدس زدیم انشااله تا سه شنبه بیاریمش خونه.