مرد سفر

حالا دیگه مبین مرد سفر شده و هفته قبل با مامان و بابا یک سفر 1500 کیلومتری

به ابرقو و بعد کرمان انجام داد ... هرچند این اولین سفر مبین نیست اما حالا مبین

از سفر لذت می بره و کمتر بی تابی می کنه.

قبلشم به مناسبت روز پدر رفتیم دستبوسی بابابزرگم،بیدک... بابا جواد هم اونجا بود

دیگه این روزها مبین کوچولو خودش ار پله بالا میره ...

 در باز می کنه

چراغ روشن میکمه

شیر آب را باز می کنه

هر چند هنوز درست نمی تونه صحبت کنه اما تقریبا منظورشو می رسونه

مثلا اگه جاییش درد منه میگه " درد"

کلماتی مثل "برو" "بدو" رو تقریبا میگه اما اکثر کلمات رو فقط حرف اولشو میگه

اسفند93

این ماه مبین به برنامه های تلویزیون مخصوصا کارتون توجه نشون میده

بعضی کلمه ها مثل " آجر" رو کاملا تلفظ می کنه...

ماه قبل با مامان و خانواده باباحاجی رفت بندر و اونجا کلی از دیدن دریا ذوق کرد.

یک کار جدید


دو سه روزی هست که مبین می تونه با کنترل و بدون اینکه آب و نوشیدنی روش بریزه از لیوان یا بطرییک بارمصرف استفاده کنه.... قبلاهروقت می خواست اینطور آب بخوره همشو می ریخت تو یقه.   

  راستی مبین علاقه خاصی به دوغ داره و به دوغ میگه " دو"

امروز یه گوشی سونی z1 برام آمنه خریدم به قیمت یک میلیون تومن و دارم برای اولین بار با اون تو وبلاگ مطلب می نویسم

             












دومین زمستان

دومین زمستان زندگیت را در حالی آغاز می کنی که هر روز  و هر ماه که از

 

 تولدت می گذرد شاهد رشد و  پیشرفت در رفتار و حرکات و ذهن تو هستیم.

 

مثلا این ماه کش دور در های کابینت رو ور میداری و میری سراغ چیزای

 

 داخل کابینت...

 

از دو سه ماه پیش نماز می خوانی و دالی می کنی...

 

 

از ماه قبل هر عضوی از بدنت رو که اسم می بریم مثل گوش شکم سر و...

 

 تشخیص می دی و از بابا می خوای بره قایم شه تا بری پیداش کنی...

 

 

هنوز کلمات رو درست  نمی تونی ادا کنی به بابا می گی "با"  به مامان

 

"ما"  به ممه "م"   به تاب "تا"  به پنگوئن "پ"

 

 

اما انقدر خوشمزه ای که همه دوس دارن بخورنت مخصوصا بابا



***


ر

سالی چنین

امروز روز تولدت بود ...


و تولدت مبارک عزیز بابا و مامان...


حالا اون بچه ای که نه روز توی  شیشه بود می تونه راه بره و بخنده و غلت بزنه و با آرامش 


کنار  بابا و مامان بخوابه هرچند گاهی خیلی شیطونی می کنی و همه چیزو می شکنی و 


به هم  میریزی ...


گاهی بد می خوابی ... بد قلقی می کنی ... گریه می کنی و لج میری اونقدر که نفست


 می گیره  و مامان و بابا رو می ترسونی ولی تو هدیه خداوندی و ما در همه حال تو رو به


 خدا می سپاریم  و برای ما همهء کارهای تو شیرینه  و مثل هر پدر و مادر دیگه ای همه 


جوره پشتتیم ...


اگه تو این مدت یکسال نتونستم زیاد برات بنویسم از کمبود وقت یا بی اهمیتی نبوده فقط


به خاطر اینکه اینترنت چندان جالبی نداشتم و امروزم با سختی وارد شدم تا اولین تولدت


 رو بهت  تبریک بگم و باز هم برات بهترین ها رو آرزو کنم ... عزیز بابا


____________________________________________________________


در ماه دوازدهم آقا مبین حدود دوازده کیلو وزن داره و 77 سانی متر قدش هست

ماه چهارم

 

 

 

و این عکس استثنایی از آقا مبین (مرد زمین ) در چهار ماهگی 

 

در مراسم شیرخوارگان حسینی محرم1392 شاهچراغ

خودت باش

امروز نزدیک به چهار ماه از اولین نفسهای تو می گذرد و تو عزیزکم  

 

در این دنیا دور از   مشغله ها و هیاهو ها رشد و نمو می کنی...  

    

گاهی آرامی گاهی می خندی گاهی می گریی و گاهی بیمار می شوی....   

 

اما تو زیبایی و پاکی ... و من مست بوی تو و روی تو هستم...   

 

نمی دانم از نظر تو من چه خواهم بود.... اما من هر چه بودم خودم بودم  

 

و هرگز نخواستم  ادای دیگران را در بیاورم هر چند زندگی اینگونه راحت تر 

 

 بود اما من اهل ریا و تزویر   نبودم ...   

 

شاید همیشه خوب بودم اما  بدی نکردم.... ادعایی هم نداشتم.   

 

من به تو مقصد و راه را نمی آموزم این چیزی ست که تو خود باید یاد 

 

 بگیری     من فقط   به تو می گویم    "خودت باش"  

    نه آنچه دیگران می خواهند 

 

 چون آنان در تو آن چیزی  را می جویند که خود دوست دارند 

 

 

 اما تو تنها خودت هستی.

سخت نگیر...

 

بهمن 91 یک ماشین پژو 206 SD ثبت نام کردم،  اوج تحریم ها بود و یک دفعه قیمت  

 

ماشین سه چهار برابر شده بود ما هم دیدیم یک مقدار پول داریم و همینجور گذاشتیم 

 

داره ارزشش میاد پایین دیگه دور و بر ملک نمی شد رفت پس  رفتیم سراغ ماشین،  

 

اون موقع که ثبت نام کردیم با بازار، 10 میلیونی روی 34 میلیون ما سود بود، دایی محمدتم 

 

یه رانا نوشت، خلاصه قرار بود خرداد 92 بهمون تحویل بدن، خرداد گذشت و شد تیر 

 

و  تازه دعوتنامش اومد که 20تیر تحویل می دن ما هم خوشحال رفتیم آگهی زدیم و  

 

منتظر که ماشین بیاد و بفروشیم و هنوز 7-8 تومن سود روش بود، ماشین داییتم 

 

نیومد اونم رفت یه واسطه ای پیدا کرد و پولی داد و ماشین و تبدیل کرد به 206معمولی  

 

و به هر زوری بود تحویلش گرفت اما کار ما با واسطه و پولم نمی شد. 

 

تا اینکه یه روزی زدم به در بی خیالی و گفتم بذار هر وقت که میاد بیاد...  

 

اما بعد از یکی دو روز زنگ زدن گفتن بیا ماشینتو ببر... 

 

(هر چند ماشین دیگه خورده  تو سرش و اگه شانس بیارم روش ضرر نکنم ) 

 

اما غرض از گفتن مطلب این بود که هر چیزی رو خیلی سخت بگیری سخت تر 

 

می شه بابا ! آدم باید تلاش خودشو بکنه اما به خودش فشار و استرس نیاره 

 

خیلی کارها اونموقع که باید انجام بشه انجام می شه. 

  

مثل خودت که وقتی دنیا اومدی تنفست مشکل داشت چقدر منو مامانت و بقیه 

 

داغون شدیم اما خدا رو شکر ده روز نرسیده اومدی خونه ... 

 

گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع 

 

سخت می گیرد جهان بر مردمان سخت کوش

 

دوربین ...

تصور کن اگر در طول روز یک دوربین همواره به دنبال تو باشد و همهء اعمال و 

 

رفتارت را ببیند و ثبت کند؛ آیا رفتار تو متفاوت نخواهد بود؟ آیا از گناه و خطا  

 

بیشتر اجتناب نخواهی کرد و حتی در کیفیت کارهایت دقت بیشتر نخواهی 

 

کرد؟ 

 

پس ای پسرم بدان که دوربین های خدا شبانه روز شاهد کردار توست،دوربینی 

 

که با دقت و وضوح باورنکردنی همه جزییات را ضبط می کند...

پشتکار یا استعداد؟؟؟

 

آنچه از پیشرفت و موفقیت نصیب آدمیان شده است بیش از آنکه نتیجه هوش 

 

و استعدادهای ذاتی آنان باشد حاصل پرورش و ممارست و تمرین و تجربه  

 

است پس بکوش در زندگی علاوه بر آنکه استعدادهای خود را دنبال می کنی 

 

آن را به پشتکار و تلاش خستگی ناپذیر قوت دهی و بعد شاهد رشد و  

 

موفقیت های خود باشی...