امروز صبح حال پسر بابا انقدر خوب شده بود که مامانش رفت بیمارستان
و خودش بهش شیر داد و پسر بابا یه شکم سیر شیر خورد و بازم می خواست.
عصر هم بابا و مامان باز اومدن بیمارستان و آقا مبین شکمی از عزا در آورد.
مبین امروز کاملا چشماشو باز کرد و حسابی اطرافشو نگاه کرد.
دیگه اکسیژنش کاملا قطع شده و فقط تا کامل شدن دوره آنتی بیوتکش اینجا
مهمونه و ما حدس زدیم انشااله تا سه شنبه بیاریمش خونه.